عباس نورزائی

زمستان سال ۱۳۶۲ طوفانی سهمگین از عصر یک روز سرد، شروع به وزیدن کرد، آن شب زوزه های وحشت مرا تا صبح بیدار نگه داشت و دائماً به مردم روستاها و به ویژه تختک ها که در دل دریا جا داشتند و امکانات لازم برای گرم نگهداشتن خود نداشتند، می اندیشیدم.

صبح زود سراغ مزدا ۱۰۰۰ رفتم، با آفتابه مقداری آب جوش داخل رادیاتورش ریختم و استارت زدم، ظاهراً قبل از من، سرما کارش را کرده بود.

چفیه را برداشتم، دور سرم آنچنان که فقط چشمهایم دیده می شد پیچیدم و از خانه بیرون زدم، در هوای سرد و طوفانی، کنار خیابان منتظر ماشین بودم، پشت وانت تویوتایی سوار شدم و خودم را به جهادسازندگی رساندم.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Pablo تبلیغات تورهای مسافرتی مجال فتو علوم عمل صالح سلطان موزیک سامانه پایگاه مقاومت بسیج شهید نوع دوست دانيال طاهري فر